مکنون
در تضمین و استقبال غزل زیبای امیر خسرو دهلوی صد یوسف بازار را با گوشه چشمی می خری از پیر و برنا ، مرد و زن ، اینسان چرا دل می بری ای حسن رویت بی بدل ، قامت قیامت ! محشری ای چهره ی زیبای تو رشک بتان آذری هرچند وصفت می کنم در حسن از آن زیباتری هر قدر مو افشان کنی دل می شود آشوب تر لیلی صفتها در مصاف حسن تو مغلوب تر اصلا تمام دلبران یکسو و تو محبوب تر هرگز نیاید در نظر نقشی زرویت خوب تر حوری ندانم ای پسر فرزند آدم یا پری اندر سماع عشق تو با چرخ دون چرخیده ام یاد تو هرجا کرده ام بیخود زخود خندیده ام لطفی بفرما و قدم بگذار بر این دیده ام آفاق را گردیده ام ، مهر بتان ورزیده ام بسیارخوبان دیده ام، اما تو چیز دیگری ما را زهجران تو شد قامت خمیده چون کمان تا کی نیایی بر نظر تاکی زچشمانی نهان دوریم از تو لاجرم ای دلربای بی نشان ای راحت و آرام جان با روی چون سرو روان زینسان مرو دامن کشان کارام جانم می بری یکبار رو گردان ببین کاری که با ما کرده ای در عالم ناسوت هم محشر تو برپا کرده ای تیر فراقت را چرا در قلب ما جا کرده ای عزم تماشا کرده ای آهنگ صحرا کرده ای جان و دل ما برده ای اینست رسم دلبری بایست اسماعیل جان قربان کنم در پای تو داوود ایمان آورد بر نغمه ی زیبای تو عیسی ابن مریم تا ابد محتاج استشفای تو عالم همه یغمای تو خلقی همه شیدای تو آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری آری صنم از شوق تو شوری است در جانم به پا درد است این عالم فقط کام لبت باشد دوا دستی بر آور شاه من برگیر دست بنده را خسرو غریب است و گدا افتاده در شهر شما باشد که از بهر خدا سوی غریبان بنگری متین